نقد و بررسی فیلم خانه خاکستری ” Grey House” برادوی: لوری متکالف و تاتیانا ماسلانی با ارواح وحشتناک ساخته دست انسان روبرو می شوند
وقتی صحبت از ژانر وحشت به میان میآید، برادوی معمولاً عرصه را به هالیوود واگذار میکند. بازیهای گاه و بی گاه مارتین مکدانا مانند. میمونهای غولپیکر، فانتومهای اپرا، و یکیا دو خونآشام گمراه وجود داشتهاند اما ذره ای ترس واقعی در بدن انسان بوجود نیاوردند.
همه اینها تلاش بای ساخت خانه خاکستری را بسیارپرانگیزه تر می کند. ترکیبی ترسناک از ترانههای خانه خالی از سکنه، سنتهای کابین در جنگل، بچههای ارواح، هچتهای اشتباه، جیغ، خاموشیها و نوعی موسیقی که با طنین و تهدید میچکد، خانه خاکستری برگرفته از نمایشنامهنویس لوی هالووی و کارگردان جو مانتلو، با ستارگان لوری متکالف، تاتیانا ماسلانی، و پل اسپارکس که پنج نفری با استعدادی وافر از بازیگران کودک تا نوجوان به آنها پیوستند.
آنها با هم داستانی هوشمندانه را ارائه می دهند که ممکن است به دریاچه ای تاریک و تنها در یک شب بدون ماه تشبیه شود – در ظاهر به اندازه کافی ترسناک است، وقتی کسی به آنچه در باطن داستان است فکر می کند ترسناک تر است. برخی کششها شروع به احساس کسلکننده یا تکراری بودن میکنند که احتمالاً نتیجه سردرگمی در مورد اینکه دقیقاً چه اتفاقی میافتد است اما چنین لحظاتی با جیغ بعدی محو میشوند. (اگرچه پیش نمایش برادوی به طور رسمی در تئاتر لیسیوم در 30 می افتتاح شد، بازبینی های منتقدان تا امشب ممنوع شد تا منتقدان بتوانند با تمام تماشاگران بازی را ببینند – تاتیانا ماسلانی برای برخی از اجراها که قبلا برنامه ریزی شده بود مریض بود).
در سال 1977، یک زوج جوان که در جادهای برفی رانندگی میکنند، به آهویی برخورد میکنند و لنگ لنگان بهپناهگاهی در فاصله چند کیلومتریماشینشان میآیند،یک کابین قدیمی با صدای جیر جیر با یک تلفن قطع شدهو بیش از سهم آن از دختربچه های شبح وار با لباس خواب های قدیمی، چهره های رنگ پریده، موهای لاغر و آنها گهگاه به رقص های عجیب و غریب و هارمونی های صوتی دقیق ترسناک در آهنگ هایی که به نظر می رسد غرق در نوستالژی کوهستانی هستند را انجام میدهند.
به این خانه نه چندان قدیمی و نه چندان جدید، زوج جوان سرگردان، مکس ماسلانی و همسرش هنری (اسپارکس) می آیند. او مجروح شده است، احتمالاً جایی از بدنش شکسته، پایی که خونریزی دارد و پیشانی اش زخم شده است. مکس و هنری با وجود بچهها – و هر کس دیگری – در گوشهها و گوشههای بسیاری از خانهای که این زوج در ابتدا یک خانه خالی قدیمی است، پراکنده شدهاند. هنریبا شوخی میگوید: دوام نمی آوریم.
و این قبل از اینکه آنها آنچه را که ما دیدهایم ببینند: قبل از اینکه این زوج وارد خانه شوند، دختران شبح مانندی قبلاً وردهای احضار شبح میخواندند، آواز میخواندند و ابزار جمع میکردند و چیزهای روباندار قرمز بد رنگی را از سقف آویزان میکردند. که باعث میشود به قصابی ها و قهوه خانه ها فکر کنیم. به عبارت دیگر، اگر جای شما بودم به عقب برمی گشتم.
ممکن است ما راحت باشیم، اما فقط براییک ثانیه، با آمدن متکالف رالی، که می توان تصور کرد مادر این خواهرخواندگی است (و پسر کوچکی که عمدتاً ساکت است، که با محبت آقا را به نام مستر من صدا می کند، گویی تازه خانواده ای وجود داشته است. شب سرگرم کننده تماشای مصیبت)
اما رالی هیچ راحتی را ثابت نمی کند. او بزرگتر از زوجی است که 30 تا 50 سال دارند، موهای نامرتب و خاکستری به هم ریختهدارد، و راهی برای ایجاد استخوان شکسته برای استفراغ بیمار از درد دارد. دخترانش؟ او آنها را “موجودات با اراده” می نامد، به نظر می رسد که او میخواهد از لوید متصدی بار برای مشاوره در مورد تربیت کودک نصیحتی بخواهد.
و سپس توصیف بینظیر او از خانه خانوادگی است، که او در حالی که خانه مانند تایتانیک شکسته میشود، غر میزند و ناله میکند.
او می گوید: «این خانه، آه از این خانه. او قبلاًچنین دوستی در طوفان بود. اما یک روز از خواب بیدار می شوید و دوستی در چشم نیست. نه در آنهایی که به آنها غذا دادی و نه در آینه لعنتی. و تو فکر میکنی شاید فقط صورت لعنتیات را از بین ببری.»